• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4876 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۰ اسفند

حقيقت و مجاز نه آنست كه پنداشته‌اي

سيامك رحماني

در پاسخ به شهاب حسيني 
و وداع خودستايانه‌اش
شهاب حسيني، پس از روزها كه زير ضرب و تندي هموطنانش بود، تصميم گرفت صفحه‌اش را در اينستاگرام ببندد كه ارتباطش را با مخاطبان قطع كند. سكوت. حق دارد؛ كي مي‌تواند جلويش را بگيرد. صفحه شخصي اوست و اختيارش را دارد. اما مخاطبان او هم جماعتي مدهوش نيستند كه بايستند نگاه كنند او كي دلش مي‌خواهد نظر لطفي بهشان داشته باشد و كي نه. شهاب اينجاي راه را اشتباه رفته. شايد فكر كرده كه مخاطبانش بايد همان‌ها باشند كه در خيابان برايش دل‌غشه مي‌گيرند كه فشارشان مي‌افتد. شايد فكر كرده كه هميشه اوضاع بر همان منوال است كه بود. كه او مي‌تواند همه ‌چيز را با هم داشته باشد؛ دستمزدهاي نجومي، فيلم و سريال و برنامه‌هاي پرفروش و تماشاگراني كه هر وقت به لبخندي اشاره كرد بايد برايش دست بزنند. شايد فكر كرده همه، به قول آيدين آغداشلو، مشتي جوانِ خدنگِ بي‌خبر از حال روزگارند كه هر وقت خواست براي‌شان از شراب روحاني بگويد و هر وقت هوس كرد، از خلسه‌هاي جسماني.
شهاب عزيز حداقل مي‌توانست وقت اين وداع موقت كمي درويش‌مسلك باشد -آنچنان كه دلش مي‌خواهد او را بپندارند- و كمي خوددار باشد و دوباره تفرعن را به نمايش نگذارد كه نبود. نتوانست. شايد متن خداحافظي قهرآميزش در اينستاگرام را ديده باشيد. مي‌خواهم چند خطي از آن را اينجا مرور كنم كه پر از «غش» است.  شهاب جان! در اول نوشته آورده‌اي: «..گفت، سنگي كه طاقت ضربه‌هاي تيشه را ندارد، به تنديسي زيبا بدل نخواهد شد. مي‌بخشيد اگر الگويي نبوديم كه مقبول نظر افتد چون اصلا الگو نبوديم. كي گفت كه بوديم؟» و ما خوانندگانت فكر كرديم كه مي‌خواهي با فروتني، بابت آنچه مخاطبانت را آزرده عذر تقصير بخواهي. كه حداقل از سوء‌تفاهمي بگويي كه در نظر است. اما اين احساس، همان چند جمله است و بعد دوباره با ستاره‌اي مواجهيم كه خود را در آسمان‌ها مي‌بيند. وصل به حبل‌الله! كه «نارفيقان نسبتا محترم» از دركت غافلند و سيرِ تو را از ناكجا تا اينجا كه رسيده‌اي، نمي‌بينند.  و كجا رسيده‌اي بزرگوار، اگر از چشم آنها كه بايد دوستت داشته باشند، افتاده باشي. مي‌گويي: «متاسفم كه آنچه انتظار داشتيد نبودم چون وامدارتان نبودم.» و همه قصه همين دو حرف است. اين گمان كه آنچه داري از خودت داري و وامدار كسي نيستي. اينكه همه شهرت و عزتت را از جايي جز قلب هموطنانت به كف آورده‌اي و هر وقت بخواهي، هر طور بخواهي، هر جا كه بخواهي. پس اگر دارند به تو مي‌شورند، اگر بت عيار دوست داشتنت را مي‌شكنند، شايد به همين گمان است كه داري. بابت منت بي‌دليلي كه بر سرشان مي‌گذاري. مي‌گويي: «آنچه كه غير از خداي بزرگ و ارادت به خاصان درگاهش مرا به پيوند با آن نسبت مي‌دهيد، چنانچه مي‌توانستند، خود را از گزندهاي روزگار حفظ مي‌كردند. وگرنه من بنده آن دمم كه ساقي گويد، يك جام دگر بگير و من نتوانم.» و حتي در همين لحن در لفافه و ظاهرا دوپهلو هم مي‌شود ديد كه گمان برده‌اي شترسواري دولا دولا مي‌شود، اما نمي‌شود. به همان خداي بزرگ كه مي‌گويي، نه پيوند با آنان كه نمي‌توانند خود را از گزندهاي روزگار حفظ كنند...

اين همه آشوب و نارضايتي برايت به همراه داشته و نه بنده ساقي بودن. بيشتر اين نامهرباني‌ها از آنجاست كه خواسته‌اي خدا و خرما را با هم داشته باشي. كه مي‌خواهي هم دل صاحبان سيم و جاه را به دست آوري و هم دل‌هاي شكسته را. اگرنه، نه دست انداختن شانه بهروز و آن خوشدلي‌ها كسي را چندان مي‌آزرد -كه خيلي‌ها انداخته‌اند و به محاق نرفته‌اند- نه حضور در مجالس خاص و ايفاي نقش‌هاي خاص و دست دادن با محافل خاص.  اما چرا تصور مي‌كني كه اين آمدن و شدن را كسي نمي‌بيند؟ فكر كردي تا كي مي‌تواني با ديگري 
مي‌ بخوري و با ما تلوتلو. فكر كردي تا كي مي‌شود گاهي از جايگاه عارف سخن گفت، گاهي به اسم «رفاقت» شعارهاي رسمي را تبليغ كرد و هر وقت كه طلبيد، مي‌شود برويم آن‌ور آب و كول‌بازي در بياوريم و با ماسك‌هاي «نقش»دار نقش ديگري بازي كنيم. خوابيدن وسط لحاف تا كي.  و در آخر نوشته‌ات، گفته‌اي: «بنده متعلق به نسل فضاي مجازي نيستم، ترجيح مي‌دهم ادامه زندگي را همچون پيش، در فضاي حقيقي تجربه كنم. لذا از اينستاگرام، رفع زحمت مي‌كنم و دنبال‌كنندگان مجاز را با دنياي خود تنها مي‌گذارم.» اولا كه «تنهايي» از آن «فردي» است كه از جمعي جدا مي‌شود، مگر اينكه آن «فرد» خود را «جمع»تر از جماعت بداند. بعد هم اينكه بازي با الفاظ و فرار از فضاي مجازي به فضاي حقيقي نعل وارونه زدن است؛ كه به قول شاعر «هر كه چون ماهي نباشد جويد او پايان آب/ هر كه او ماهي بود كي فكرت پايان كند»  بازي دوگانه نمي‌توانست بي‌تاوان بماند و قرار به واگذاشتن باشد هم، اين مردمند كه مي‌توانند هنرمند را به حال خود بگذارند. كيست كه نداند هنرمند و چهره، حتي اگر نان خود را از مردم نگيرد، آب و آبروي خود را از جامعه دارد و شهاب حسيني هم، با همه افتخارات و جوايز و بالانشستن‌ها، از اين قاعده مستثني نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون